تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده