بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟