سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد