میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی