ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم