سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست