چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست