سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست