شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده