تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست