میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی