رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری