او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری