ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم