رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...