رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری