اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد
به سینۀ همه، آن شور دلبخواه بیفتد
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاکباز و امتحان پسداده میخواهد
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست