رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری