یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده