نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
سلام! ای سلام خدا بر سلامت!
درود! ای کلام الهی، کلامت!
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز