باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده