چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
حسین، کشتهٔ دیروز و رهبر روز است
قیام اوست که پیوسته نهضتآموز است
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
دنیاست چو قطرهای و دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟