شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
حسین، کشتهٔ دیروز و رهبر روز است
قیام اوست که پیوسته نهضتآموز است
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
دنیاست چو قطرهای و دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز