چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
ای خنجرِ آب دیده، ما تشنۀ کارزاریم
لببسته زخمیم اما در خنده، خونگریه داریم
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
چه اعجازیست در چشمش که نازلکرده باران را
گلستان میکند لبخندهای او بیابان را
تویی پیداتر از پیدا نمییابیم پیدا را
چرا مانند ماهیها نمیبینیم دریا را
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
با نگاه روشنت پلک سحر وا میشود
تا تبسم میکنی خورشید پیدا میشود
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد