سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
حسین، کشتهٔ دیروز و رهبر روز است
قیام اوست که پیوسته نهضتآموز است
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید
دنیاست چو قطرهای و دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟