بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
حسین، کشتهٔ دیروز و رهبر روز است
قیام اوست که پیوسته نهضتآموز است
دنیاست چو قطرهای و دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟