خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده