با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده