مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟