ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود