شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز