شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز