پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
آفتاب بن علی بن حسين بن علی
راوی نور، شكافندۀ علم ازلی
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند