کتاب بود و به روی جهانیان وا بود
جواب هرچه نمیدانمِ جدلها بود
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
به کودکان و زنان احترام میفرمود
به احترام فقیران قیام میفرمود
بگو برای من ای شعر از زمانهٔ او
کدام بیت مرا میبرد به خانهٔ او
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینهای که شب پیش صبح صادق داشت
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد