ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
دور شد باز هم آن همدم و دمساز از ما
ماند در خاطرهاش آن همه پرواز از ما
باز شد پنجرۀ روشنی از فصل حضور
فصل سرسبز دعا، فصل شکوفایی نور
میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
ای که از سوز تو پیداست تمنای حسین
روزه یعنی عطش و روضۀ لبهای حسین
ساحت قدس تو ای آینۀ «آیۀ نور»
هست سرچشمۀ آگاهی و شیدایی و شور
ذكر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زير قدمهای شما جان میريخت
رمضان سایۀ مهر از سرِ ما میگیرد
بال رأفت که فروداشت، فرا میگیرد
آخر ماه صفر، اول ماتم شده است
دیدهها پر گهر و سینه پر از غم شده است
آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان
بیتو ای جانِ جهان، جان و جهان را چه کنم؟
خود جهان میگذرد، ماندن جان را چه کنم؟
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم
همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم