شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
پر از لبخند، از آن خواب شیرین چشم وا کردی
نگاه انداختی در آینه خود را صدا کردی
تا صبح علی بود و مناجات شَبش
در اوج دعا روح حقیقتطلبش
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
گفت: آمد دلم به جان، گفتم
از چه؟ گفت: از غمِ زمان، گفتم