باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
رود از راز و نیاز تو حکایت میکرد
نور را عمق نگاه تو هدایت میکرد
سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان
شهر بیداد رسیدهست به اوج خفقان
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
یادتان هست نوشتم که دعا میخواندم
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم