ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
چشمی که به حُسن تو نظر داشته باشد
حیف است ز خورشید خبر داشته باشد
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
زرد اﺳﺖ بهار ﺑﺸﺮ از ﺑﺎد ﺧﺰانی
ﭘﯿﺪاﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮن ﻣﯽﺧﻮرد اﯾﻦ ﺑﺎغ، نهانی