به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه
دنیاست در تلاطم و طوفان کران کران
خشم و خشونت و غم کشتار بیامان
گفتم به دل، که وقت نیایش شب دعاست
پرواز کن که مقصد من «سُرّ من رآ»ست
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی
وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»
تا دل به سپاس میسپاری ای دوست
از نعمت و ناز، بهره داری ای دوست
جانا! به فروتنی، گر ایمان داری
یا میل به رفتار کریمان داری
از غنچۀ بوستان، شکوفاتر باش
سرسبز بمان و باغبان باور باش
چون موج، خروشان و پریشان حالیم
دنیا طلبان بیپر و بیبالیم
از چشمۀ نور، ساغری پُر مِیْ کن
تجلیلِ بهار عمر، قبل از دِی کن
این هفته نیز جمعۀ ما بی شما گذشت
آقا بپرس این که چه بر حال ما گذشت!
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
به شیوۀ غزل اما سپید میآید
صدای جوشش شعری جدید میآید
چه جمعهها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد، نیامدی
دنیای با حضور تو دنیای دیگریست
روز طلوع سبز تو فردای دیگریست
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد