...هر کوچه و هر خانهای از عطر، چو باغیست
در سینهٔ هر اهل دل و دلشده داغیست
لب ما و قصۀ زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی! چه عنایتی!
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه
دنیاست در تلاطم و طوفان کران کران
خشم و خشونت و غم کشتار بیامان
گفتم به دل، که وقت نیایش شب دعاست
پرواز کن که مقصد من «سُرّ من رآ»ست
وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»
این هفته نیز جمعۀ ما بی شما گذشت
آقا بپرس این که چه بر حال ما گذشت!
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
به شیوۀ غزل اما سپید میآید
صدای جوشش شعری جدید میآید
چه جمعهها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد، نیامدی
دنیای با حضور تو دنیای دیگریست
روز طلوع سبز تو فردای دیگریست
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد