عطر بهار از سر کوه و کمر گذشت
پروانهوار آمد و پروانهتر گذشت
ای ماه، ای چراغ فروزان راه من
ای آشنای زمزمه و اشک و آه من
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
دلمردهایم و یاد تو جان میدهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما