خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند