در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
دل سراپردۀ محبت اوست
دیده آیینهدار طلعت اوست...
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود