خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
فکر کردند که خورشید مکدر شده است
کوثری دیده و گفتند که ابتر شده است
از حرا آمد و آیینه و قرآن آورد
مکتب روشنی ارزندهتر از جان آورد
چهره انگار... نه، انکار ندارد، ماه است
این چه نوریست که در چهرۀ عبدالله است؟
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
آخر ماه صفر، اول ماتم شده است
دیدهها پر گهر و سینه پر از غم شده است