رسیده از سفر عشق، نوبر آورده
تبرکی دو سه خط شعر بیسر آورده
هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده