هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
سحر دمیده و بر شیشه میزند باران
هوا مسیحنفس شد، به مقدم رمضان
بخوان که اشک بریزم کمی به حال خودم
دل شکستۀ من! ای شکسته بال خودم
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود