کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
حسین آمد و آزاد از یزیدت كرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت كرد
میآمد و سربهزیر و شرمندهٔ تو
با گریهاش آمیخت شکرخندهٔ تو
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد