نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
از بلبلان هماره پیام تو را شنید
گل، جامه چاک کرد، چو نام تو را شنید
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
از بوستان فاطمه، عطر و شمیم داشت
با دوستان فاطمه، لطف عمیم داشت
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش