با چفیه و جلیقه و قرآن شهید شد
یعنی که در میانهٔ میدان شهید شد
ﺁﺗﺶ، ﮔﻠﻮﻟﻪ، ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
ﺟﺎﯼ ﻗﻠﻢ، ﺗﻔﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی
ریحانهٔ بهشتی باغ نبوتی
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست