بختت بلند باد و بلندا ببینمت!
ایرانِ من مباد که تنها ببینمت!
این روزها میان شهیدان چه همهمهست
این انقلاب ادامۀ فریاد فاطمهست
بگذر ز خود که طی کنی آن راه دور را
مؤمن به غیب شو که بیابی حضور را
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
عمریست بیقرار، به سر میبریم ما
بر این قرار تا نفس آخریم ما
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
کو آن که طی کند شب عرفانی تو را
شاعر شود حقیقت نورانی تو را